۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰۱

دل بال یاس زد نفس مغتنم نماند
منزل غبار سیل شد و جاده هم نماند

آرام خود نبود نصیب غبار ما
نومیدی‌ای دگر که‌ کنون تاب رم نماند

افسون حرص هم اثرش طاقت‌آزماست
آن مایه اشتهاکه توان خورد غم نماند

سعی امید بر چه علم دست و پا زند
کز سرنوشت جز نم خجلت رقم نماند

فرسود از تپش مژه در چشم و محو شد
آخربه مشق هرزه نگاهی قلم نماند

برگ سپند سوخته دود شرار نیست
آتش به طبع ساز زد و زپر و بم نماند

یاد شباب نیز به پیری ز یاد رفت
دوزخ به از دمی‌ که حضور ارم نماند

پوچ است قامت خم و آرایش امل
پرچم‌ کسی چه شانه زند چون علم نماند

شرمی مگر بریم به د‌ریوزهٔ عرق
دریا دگر چه موج طرازد که نم نماند

یاران سراغ ما به غبار عدم‌ کنید
رفتیم آنقدر که نشان قدم نماند

اکنون نشان ناوک آهیم‌، آه‌ کو
پشت‌کمان شکست به حدی‌که خم نماند

بیدل حساب وهم رها کن چه زندگی‌ست
بسیار رفت از عدد عمر و کم نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.