۵۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳

به خدا کَزْ غَمِ عشقت نَگُریزم نَگُریزم
وَگَر از من طَلَبی جان نَسِتیزم نَسِتیزم

قَدَحی دارم بر کَف به خدا تا تو نیایی
هَله تا روزِ قیامَت نه بِنُوشَم نه بِریزم

سَحَرم رویِ چو ماهَت شبِ منْ زُلفِ سیاهت
به خدا بی‌رُخ و زُلفَت نه بِخُسپَم نه بِخیزم

زِجَلالِ تو جَلیلَم زِ دَلالِ تو دَلیلَم
که من از نَسلِ خَلیلَم که دَرین آتشِ تیزم

بِدِه آن آب زِ کوزه که نه عشقی­‌ست دو روزه
چو نماز است و چو روزه غَمِ تو واجب و مُلْزَم

به خدا شاخِ درختی که ندارد زِتو بَختی
اگَرَش آب دَهَد یَم شود او کُندهٔ هیزم

بِپَر ای دلْ سویِ بالا به پَر و قَوِّت مولا
که در آن صَدْرِمُعَلّا چو تویی نیست مُلازم

هَمِگان وَقتِ بَلاها بِسِتایند خدا را
تو شب و روز مُهَیّا چو فَلَک جازِم و حازِم

صِفَتِ مَفْخَرِ تبریز نگویم به تَمامَت
چه کُنم رَشک نخواهد که من آن غالیه بیزَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.