۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵۶

عید است غبار سر راه تو توان شد
قربانی قربان نگاه تو توان شد

امید شهید دم شمشیر غروری‌ست
بسمل ز خم طرف ‌کلاه تو توان شد

باید همه تن دل شد و آشفت و جنون‌کرد
تا محرم‌ گیسوی سیاه تو توان شد

تسلیم ز آفات جهان باک ندارد
در جیب خودم محو پناه تو توان شد

ای خاک خرامت گل فردوس‌ به دامن
کو بخت ‌که پامال گیاه تو توان شد

سهل است شفاعتگری جرم دو عالم
گر قابل یک ذره ‌گناه تو توان شد

بیدل دل ما طاقت آیات ندارد
تاکی هدف ناوک آه تو توان شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.