۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

تغافل‌چه‌خجلت‌به‌خود چیده‌باشد
که آن نازنین سوی ما دیده باشد

حنابی‌ست رنگ بهار سرشکم
بدانم به پای که غلتیده باشد

طرب مفت دل‌گرهمه صبح شبنم
زگل کردن گریه خندیده باشد

به اظهار هستی مشو داغ خجلت
همان به‌ که این عیب پوشیده باشد

ندانم دل از درس موهوم هستی
چه فهمیده باشدکه فهمیده باشد

چو موج گهر به‌ که از شرم دریا
نگاه تو در دیده پیچیده باشد

بجوشد دل گرم با جسم خاکی
اگر باده با شیشه جوشیده باشد

من و یأس مطلب‌، دل و آه حسرت
دعا گو اثر می‌پرستیده باشد

نفس‌ساز‌ی آهنگ جمعیتت‌کو
سحر گرد اجزای پاشیده باشد

درین ‌دشت وحشت من آن‌ گردبادم
که سر تا قدم دامن چیده باشد

حیاپرور آستان نیازت
دلی داشتم آب گردیده باشد

گر بیدل ما دهد عرض هستی
به خواب عدم حیرتی دیده باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.