۴۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۹

چون بِدیدم صُبحِ رویَت در زمان بَرخیستم
گَرم در کار آمدم موقوفِ مُطرب نیستم

هَمچو سایه در طَوافَم گِردِ نورِ آفتاب
گَهْ سُجودَش می‌کُنم گاهی به سَر می‌ایستم

گَهْ درازم گاه کوتَه هَمچو سایه پیشِ نور
جُمله فرعونم چو هستم چون نِیَم موسیسْتم

من میانِ اِصْبَعینِ حُکْمِ حَقَّم چون قَلَم
در کَفِ موسی عَصا گاهیّ و گَهْ اَفْعیستم

عشق را اندیشه نَبْوَد زان که اندیشه عَصاست
عقل را باشد عَصا یعنی که من اَعْمیسْتم

روح موقوفِ اشارتْ می‌بِنالَد هر دَمی
بر سَرِ رَهْ مُنْتَظِر موقوفِ یک آریسْتم

چون ازین جا نیستم این جا غَریبَم من غَریب
چون دَرین جا‌‌ بی‌قَرارم آخِر از جاییسْتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.