۷۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۸

ای خوشا روزا که ما معشوق را مِهْمان کنیم
دیده از رویِ نِگارینَشْ نِگارِستان کنیم

گَر زِ داغِ هَجرِ او دَردی‌‌‌‌ست در دل‌‌‌های ما
ز آفتابِ رویِ او آن دَرد را دَرمان کنیم

چون به دستِ ما سِپارَد زُلفِ مُشک اَفْشانِ خویش
پیشِ مُشک اَفْشانِ او شاید که جانْ قُربان کنیم

آن سَرِ زُلفش که بازی می‌کُند از بادِ عشق
مَیل دارد تا که ما دل را دَرو پیچان کنیم

او به آزارِ دلِ ما هر چه خواهد آن کُند
ما به فَرمانِ دلِ او هر چه گوید آن کنیم

این کنیم و صد چُنین و مِنَّتَش بر جانِ ماست
جان و دل خِدمَت دهیم و خِدمَتِ سُلطان کنیم

آفتابِ رَحْمَتَش در خاکِ ما دَرتافته‌‌‌‌ست
ذَرّه‌‌‌های خاکِ خود را پیشِ او رَقصان کنیم

ذَرّه‌‌‌های تیره را در نورِ او روشن کنیم
چَشم‌‌‌های خیره را در رویِ او تابان کنیم

چوبِ خُشکِ جسمِ ما را کو به مانندِ عَصاست
در کَفِ موسیِّ عشقش مُعْجِزِ ثُعْبان کنیم

گَر عَجَب‌‌‌های جهانْ حیران شود در ما رَواست
کین چُنین فرعون را ما موسیِ عِمْران کنیم

نیمه‌یی گفتیم و باقیْ نیم کاران بو بَرَند
یا برایِ روزِ پنهانْ نیمه را پنهان کنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.