۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸۸

پیش ارباب حسب ترک نسب باید کرد
پردهٔ دیده و دل فرش ادب باید کرد

کاروانها همه محمل کش یأس است اینجا
ناله را بدرقهٔ سعی طلب باید کرد

باعث‌ گریه درین دشت اگر چیزی نیست
الم بیکسیی هست سبب بایدکرد

گر شود پیش تو منظور نثار نگهی
گوهر جان به هوس تحفهٔ لب باید کرد

جمع بودن به پریشان‌صفتی آسان نیست
روزها در قدم زلف تو شب باید کرد

زبن توهمکده سامان دگر نتوان یافت
جز دمی چند که ایثار تعب بایدکرد

ترک لذات جهان مفت سلامت شمرید
این شکر قابل آن نیست‌که تب بایدکرد

جیب‌ها موج طربگاه حضور دریاست
فکر خود کن‌ گرت اندیشهٔ رب باید کرد

نم آب و کف خاکی بهم آمیخته است
هر چه آید ز تو کاری‌ست عجب باید کرد

بیدل این انجمن وهم دگر نتوان یافت
درد هم مفت تماشاست طرب باید کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.