۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۰

چون زِ صورت بَرتَر آمد آفتاب و اَخْتَرَم
از مَعانی در مَعانی تا رَوَم من خوش تَرَم

در مَعانی گُم شُدَسْتَم همچُنین شیرین‌تَر است
سویِ صورت بازنایَم در دو عالَمْ نَنْگَرَم

در مَعانی می‌گُدازم تا شَوَم هم رنگِ او
زان که مَعنی هَمچو آب و من دَرو چون شِکَّرَم

دل نگیرد هیچ کَس را از حَیاتِ جانِ خویش
من ازین مَعنی زِ صورتْ یادْ نارَم لاجَرَم

می‌خُرامَم من به باغ از باغْ با رُوحانیان
چون گُلِ سُرخِ لَطیف و تازه چون نیلوفَرَم

کَشتیِ تَن را چو موجَم تَخته تَخته بِشْکَنَم
خویشتن را بِسْکُلَم چون خویشتن را لَنْگَرم

وَرْ من از سَختیِّ دلْ در کارِ خود سُستی کُنم
زود از دریا بَرآیَد شُعله‌‌‌هایِ آذَرَم

هَمچو زَر خندانْ خوشَم اَنْدَر میان آتشَش
زان که گَر ز آتش بَرآیَم هَمچو زَر من بِفْسُرَم

من زِ اَفْسونی چو ماری سَر نَهادم بر خَطَش
تا چه اُفْتَد ای برادر از خَطِ او بر سَرَم

من زِ صورتْ سیر گشتم آمدم سویِ صِفات
هر صِفَت گوید دَرآ این جا که بَحرِ اَخْضَرَم

چون سِکَنْدَر مُلْک دارم شَمسِ تبریزی زِ لُطف
سویِ لشِکَرهایِ مَعنی لاجَرَم سَرلشکَرَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.