۳۴۷ بار خوانده شده
من سَرِ خُم را بِبَستم باز شُد پَهْلویِ خُم
آن که خُم را ساخت هم او میشناسَد خویِ خُم
کوزهها مُحتاجِ خُمّ و خُمِّها مُحتاجِ جو
در میانِ خُم چه باشد؟ آنچه دارد جویِ خُم
مَستیانِ بَس پَدید و خَم ِّشان را کَس ندید
عالَمی زیر و زَبَر پیچان شُده از بویِ خُم
گَر نبودی بویِ آن خُمْ در دِماغِ خاص و عام
پس به هر مَحْفِل چرا دارند گفت و گویِ خُم
بویِ خُمَّش خَلْق را در کوزه فُقّاع کرد
شُد هزاران تُرک و رومی بَنده و هِنْدویِ خُم
جادُوی بر خُم نِشینَد میدَواند شهر شهر
جادُوان را ریش خندی میکُند جادویِ خُم
در سَرِ خود پیچ ای دل مَست و بیخود چون شراب
همچُنین میرو خَراب از بویِ خُم تا رویِ خُم
تا بِبینی ناگهانْ مَستی رَمیده از جهان
ای جانِ عَمَّم که مَنَم خالویِ خُم
روی از آن سو کُن کَزین سو گفت و گو را راه نیست
چون زِ شش سو وارَهیدی بازیابی سویِ خُم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آن که خُم را ساخت هم او میشناسَد خویِ خُم
کوزهها مُحتاجِ خُمّ و خُمِّها مُحتاجِ جو
در میانِ خُم چه باشد؟ آنچه دارد جویِ خُم
مَستیانِ بَس پَدید و خَم ِّشان را کَس ندید
عالَمی زیر و زَبَر پیچان شُده از بویِ خُم
گَر نبودی بویِ آن خُمْ در دِماغِ خاص و عام
پس به هر مَحْفِل چرا دارند گفت و گویِ خُم
بویِ خُمَّش خَلْق را در کوزه فُقّاع کرد
شُد هزاران تُرک و رومی بَنده و هِنْدویِ خُم
جادُوی بر خُم نِشینَد میدَواند شهر شهر
جادُوان را ریش خندی میکُند جادویِ خُم
در سَرِ خود پیچ ای دل مَست و بیخود چون شراب
همچُنین میرو خَراب از بویِ خُم تا رویِ خُم
تا بِبینی ناگهانْ مَستی رَمیده از جهان
ای جانِ عَمَّم که مَنَم خالویِ خُم
روی از آن سو کُن کَزین سو گفت و گو را راه نیست
چون زِ شش سو وارَهیدی بازیابی سویِ خُم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.