۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶۷

رنگم نقاب غیرت آن جلوه می‌درد
فطرت جنون کند که ز بویم اثر برد

شادم ‌که بی‌ نشانی آثار رنگ و بو
بیرونم از قلمروتحقیق پرورد

این چار سو ادبگه سودای نازکیست
عمری‌ست ضبط آه من آیینه می‌خرد

خلقی در امل زد و با داغ یأس رفت
آتش به‌کارگاه فسون خانهٔ خرد

داغم ز جلوه‌ای که غرور تغافلش
آیینه‌خانه‌ها کند ایجاد و ننگرد

هنگامهٔ قبول نفس بسکه تنگ بود
پا تا سرم چو شمع ز هم خورد دست رد

نقاش شرم دار ز پرداز انفعال
تصویرم آن ‌کشد که ز رنگم برآورد

آیینهٔ خرام بهار است‌ گرد رنگ
من نقش پا خیال تو هرجا که بگذرد

طاووس من بهار کمین چه مژده است
عمری‌ست بال می‌زنم و چشم می‌پرد

بیدل جواب مطلب عشاق حیرت‌ست
آنکس ‌که نامه‌ام برد آیینه آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.