۸۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶۶

جهان‌کجاست‌،‌گلی زان نقاب می‌خندد
سحر تبسمی از آفتاب می‌خندد

فنای ما چمن‌آرای بی‌نقابی اوست
به قدر چاک کتان‌، ماهتاب می‌خندد

تلاش آگهی‌ات ننگ غفلت است اینجا
مژه ز هم نگشایی‌که خواب می‌خندد

تهی ز خویش شدن مفت آگهی باشد
ز صفر بر خط ما انتخاب می‌خندد

کجاست فرصت دیگرکه ما به خود بالیم
محیط نیز در اینجا حباب می‌خندد

زعلم وفضل بجزعبرت آنچه جمع‌کنید
گشاد هر ورقش برکتاب می‌خندد

درنگ راهبرکاروان فرصت نیست
کجا روبم‌که هر سو شتاب می‌خندد

به‌درسگاه‌ ادب حرف‌ و صوف مسخرگی‌ست
ز صد سؤال همین یک جواب می‌خندد

ز برق حسن‌ کسی را مجال جرات نیست
بپوش چشم که حکم حجاب می‌خندد

زبان به لاف مده‌، پاس شرم مغتنم است
چو بازگشت لب موج آب می‌خندد

غبار صبح تماشاست هرچه باداباد
تو هم بخند جهان خراب می‌خندد

دلت چو شمع به هجر که داغ شد بیدل
کز اشک گرم تو بوی کباب می‌خندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.