۹۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹۴

عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ

زبر و بم وهم است چه‌ گفتن چه شنیدن
توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ

سرتاسر آفاق یک آغوش عدم داشت
جز هیچ نگنجید دراین تنگ فضا هیچ

زین‌کسوت عبرت‌ که معمای حباب است
آخرنگشودیم بجزبند قبا هیچ

دی قطرهٔ من در طلب بحر جنون کرد
گفتند بر این مایه برو پوچ و بیا هیچ

ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن
اوهستی و ما نیستی او جمله وما هیچ

یارب به چه سرمایه‌ کشم دامن نازش
دستم‌که ندارد به صدا امید دعا هیچ

چون صفر نه با نقطه‌ام ایماست نه با خط
ناموس حساب عدمم در همه جا هیچ

موهومی من چون دهنش نام ندارد
گر ازتو بپرسند بگو نام خدا هیچ

آبم ز خجالت چه غرور و چه تعین
بیدل مطلب جز عرق از شخص حیا هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.