۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۴

دل ماند بی‌حس و غمت افشانده بال رفت
این ناوک وفا همه جا پوست‌مال رفت

خلقی ازین بساط به وهم ‌گذشتگی
بی‌نقش پا چو قافلهٔ ماه و سال رفت

زین دشت‌ گرد ناقهٔ دیگر نشد بلند
هرمحملی‌که رفت به دوش خیال رفت

زردوستان تهیهٔ راه عدم کنید
قارون به زیر خاک پی جمع مال رفت

ناایمنی نبرد زگوهر حصار موج
سرها به زانوی عدم از زیر بال رفت

گر شرم داری از هوس جاه شرم دار
تا قطره شد گهر عرق انفعال رفت

بی‌دستگاهی‌، آفت آثار مرد نیست
نارفتنی است خط اگر از خامه نال رفت

موج‌گهر، چه واکشد از معنی محیط
حرفی که داشتم به زبانهای لال رفت

اشکم به دیده محمل‌انداز برق داشت
گفتم نگاهی آب دهم بر شکال رفت

تصویر تیره‌بختی من می‌کشید عشق
از هند تا فرنگ‌، قلم بر زگال رفت

ای چینی اینقدر به طنین موی سر مکن
فغفور در اعادهٔ ساز سفال رفت

بیدل دلیل مقصد عزت تواضع است
زبن جاده ماه نو به جهان‌کمال رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.