۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۶

زندگی شوخی کمین رمیست
فرصت گیر و دار صبحدمیست

بسکه تنگ است عرصهٔ امکان
چون ‌نگه هرطرف روی قدمیست

پوست بر تن دربدن ممسک
همچو ماهی جدایی درمیست

عجز خوش استقامتی دارد
بار نُه آسمان به دوش خمیست

یاس پیموده ام ز باده مپرس
جام و مینای اشک چشم نمیست

به سر خود که خاک پای توام
خاک پای تو را به خود قسمیست

هم به خود یک نگه‌تغافل زن
اگر آیینه قابل ستمیست

هرکجا عشق چهره‌پرداز است
سایه هم صورت سیه‌قلمیست

بر فلک می‌توان شد از تسلیم
پایهٔ عزت هلال خمیست

بیدل از دامگاه صحبت خلق
سرکشدن به‌جیب خویش رمیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.