۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۹

تو محو خواب و در سیرکن‌فکان بازست
مبند چشم‌که آغوش امتحان بازست

درین طربکده حیف است ساز افسردن
گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست

کجا دمید سحرکز چمن جنون نشکفت
تبسمی که گریبان عاشقان بازست

به معبدی‌که خموشان هلاک نام تواند
چو سبحه بر دریک حرف صد دهان بازست

به هر طرف‌گذری سیر نرگسستان‌کن
به قدر نقش قدم چشم دوستان بازست

به پیش خلق ز انداز عالم معقول
زبان ببند که افسار این خران بازست

درین هوسکده غافل ز فیض یأس مباش
دری‌که بر رخ ما بسته شد همان بازست

ز جا نرفته جنون هزار قافله‌ایم
جرس بنال‌که بر ما ره فغان بازست

به جاده‌های نفس فرصت اقامت عمر
همان تأمل شاگرد ریسمان بازست

به‌کنه سود و زیان‌کیست وارسد بیدل
متاعها همه سربسته و دکان بازست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.