۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۵

هوس دل را شکست اعتبارست
به یک مو حسن چینی ریش‌دارست

ز ننگ تنگ‌چشمیهای احباب
به هم آوردن مژگان فشارست

دل بی‌کینه زین محفل مجویید
که هر آیینه چندین زنگبارست

نمی‌خواهد حیا تغییر اوضاع
لب خاموش را خمیازه عارست

جضور اهل این گلزار دیدم
همین رنگ جنا شب‌ژنده‌دارست

عصا و ریش شیخ اعجاز شیخ است
که پیر و شیرخوارانی سوارست

نفس را هر نفس رد می‌کند دل
هوای این چمن پر ناگوارست

قناعت‌کن ز نقش این نگینها
به آن نامی‌که بر لوح مزارست

به دوش همتت نه اطلس چرخ
اگر عریان شوی یک جامه‌وارست

به‌چشمت‌گرد مجنول‌سرمه‌کش نیست
وگرنه ششجهت لیلی بهارست

به پیش قامتش از سرو تا نخل
همه انگشتهای زینهارست

جهان ‌می‌نالد از بی‌دست و پایی
صدا عذر خرام کوهسارست

فلک تا دوری از تجدید دارد
بنای گردش رنگ استوارست

چو مو چندان‌که بالم سرنگونم
عرق در مزرع شرم آبیارست

سراغ‌خود درین دشت ازکه پرسم
که من تمثالم و آیینه تارست

مپرس از اعتبار پوچ بیدل
احد زین صفرها چندین هزارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.