۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۱

مرا خواندی زِ دَر تو جَستی از بام
زِهی بازی زِهی بازی زِهی دام

از آن بازی که من می‌دانم و تو
چه بازی‌‌ها تو پُخْتَسْتیّ و من خام

تویی کَزْ مَکْر و از اَفْسوس و وَعده
چو خواهی سنگ و آهن را کُنی رام

مَها با این همه خوشیْ تو چونی
زِ زَحْمَت‌‌‌هایِ ما وَزِ جورِ اَیّام

چه می‌پُرسَم؟ تو خود چون خوش نباشی؟
که در مَجْلِس تو داری جام بر جام

مرا در راهْ دی دُشنام دادی
چُنین مَستم زِ شیرینیِّ دُشنام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.