۶۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵

بیا تا قَدْرِ همدیگر بدانیم
که تا ناگَهْ زِ یکدیگر نمانیم

چو مومنْ آینه‌یْ مومن یَقین شُد
چرا با آیِنه ما روگِرانیم؟

کَریمانْ جانْ فِدایِ دوست کردند
سگی بُگْذار ما هم مَردمانیم

فُسونِ قُلْ اَعوُذ و قُل هُوَ اللّه
چرا در عشقِ همدیگر نخوانیم؟

غَرَض‌‌ها تیره دارد دوستی را
غَرَض‌‌ها را چرا از دلْ نَرانیم؟

گَهی خوش دل شَوی از من که میرم
چرا مُرده پَرَست و خَصْمِ جانیم؟

چو بَعدِ مرگْ خواهی آشتی کرد
همه عُمر از غَمَت در اِمْتِحانیم

کُنون پِنْدار مُردم آشتی کُن
که در تسلیمْ ما چون مُردگانیم

چو بر گورم بِخواهی بوسه دادن
رُخَم را بوسه دِهْ کَاکْنون هَمانیم

خَمُش کُن مُرده وار ای دل اَزیرا
به هستی مُتَّهَم ما زین زَبانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.