۴۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲۵

زِ قَندِ یار تا شاخی نَخایَم
نمازِ شام روزه کِی گُشایَم

نمی‌دانم کُجا می‌رویَد آن قَند
کَزو خوردم نمی‌دانم کُجایم

عَجایب آن که نُقلَشْ عقل من بُرد
چو عقلم نیست چونَش می‌سِتایَم؟

کِه دارد روزه هَمچون روزه من؟
کَزو هر لحظه عیدی می‌رُبایَم

زِ صُبح رویِ او دارم صَبوحی
نمازِ شام را هرگز نَپایَم

چو گُل در باغِ حُسنَشْ خوش بِخَندم
چو صُبح از آفتابَشْ خوش بَرآیَم

زَبانَم از شرابِ او شِکَسته‌‌‌‌ست
زِ دستانَش شِکَسته دست و پایَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.