۱۱۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

مرا گویی کِرایی؟ من چه دانم
چُنین مَجنون چرایی؟ من چه دانم

مرا گویی بِدین زاری که هستی
به عشقَم چون بَرآیی؟ من چه دانم

مَنَم در موجِ دریاهایِ عشقَت
مرا گویی کجایی؟ من چه دانم

مرا گویی به قُربانگاهِ جان‌ها
نمی تَرسی که آیی؟ من چه دانم

مرا گویی اگر کُشته‌یْ خدایی
چه داری از خدایی؟ من چه دانم

مرا گویی چه می‌جویی دِگَر تو
وَرایِ روشنایی؟ من چه دانم

مرا گویی تو را با این قَفَص چیست
اگر مُرغِ هوایی؟ من چه دانم

مَرا راه صَوابی بود گُم شُد
از آن تُرکِ خَطایی من چه دانم

بَلا را از خوشی نَشْناسم ایرا
به غایَت خوش بَلایی من چه دانم

شبی بِرْبود ناگَهْ شَمسِ تبریز
زِ من یکتا دو تایی من چه دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.