۴۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

چه نزدیک است جانِ تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بِدانَم

ضَمیرِ هَمدِگَر دانند یاران
نباشم یارِ صادق گَر نَدانَم

چو آبِ صاف باشد یارْ با یار
که بِنْمایَد دَرو عکسِ بَنانَم

اگر چه عامه هم آیینه‌هایند
که بِنْمایَد دَرو سود و زیانَم

وَلیکِن آن به هر دَم تیره گردد
که او را نیست صَیقل‌‌‌های جانَم

ولی آیینه عارف نگردد
اگر خاکِ جهان بر وِیْ فَشانَم

ازین آیینهْ رویِ خود مَگَردان
که می‌گوید که جانَت را اَمانَم

من و گفتِ من آیینه‌‌‌‌ست جان را
بِیابَد حالِ خویشْ اَنْدَر بَیانَم

خَمُش کُن تا به ابرو و به غَمْزه
هزاران ماجَرا بر وِیْ بِخوانَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.