۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

سَفر کردم به هر شهری دَویدم
به لُطف و حُسنِ تو کَس را ندیدم

ز هِجران و غَریبی بازگشتم
دِگَرباره بدین دولَت رَسیدم

زِ باغِ رویِ تو تا دور گشتم
نه گُل دیدم نه یک میوه بِچیدم

به بَدبختی چو دور افتادم از تو
زِ هر بَدبَختْ صد زَحْمَت کَشیدم

چه گویم؟ مُرده بودم‌‌ بی‌تو مُطْلَق
خدا از نو دِگَربار آفریدم

عَجَب گویی مَنَم رویِ تو دیده؟
مَنَم گویی که آوازَت شنیدم؟

بِهِل تا دست و پایَت را بِبوسَم
بِدِه عیدانه کاِمْروز است عیدم

تو را ای یوسُفِ مصر اَرْمغانی
چُنین آیینه روشن خَریدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.