۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۵

یکی مُطرب‌‌‌ همی‌خواهم دَرین دَم
که نَشْناسَد زِ مَستی زیر از بَم

حَریفی نیز خواهم غَم گُساری
زِ‌‌ بی‌خویشی نَدانَد شادی از غم

همه اَجْزایِ او مَستی گرفته
مُبَدَّل گشته از اولادِ آدم

مُسلمانی مُنَوَّر گشته از وِیْ
مُسَلَّم گشته از هستی مُسَلَّم

چو با نُه کَس بیاید بِشْمُری دَهْ
دَهِ تو نُه بُوَد از دَهْ یکی کم

خدایا نوبَتیّ مَست بفْرست
که ما از میْ دُهُل کردیم اِشْکَم

دُهُل کوبان بُرون آییم از خویش
که ما را عَزمِ ساقی شُد مُصَمَّم

دُهُل زَن گَر نباشد عیدْ عید است
جهانْ پُرعید شُد وَاللّهُ اَعْلَم

پَراکنده بخواهم گفت امروز
چه گوید مَردِ دَرهَم جُز که دَرهَم؟

مَگَر ساقی بِبَندابَد دَهانَم
ازان جام و از آن رَطْلِ دَمادَم

مُرادم کیست زین‌ها؟ شَمسِ تبریز
اَزیرا شَمس آمد جانِ عالَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.