۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

زِ زندانْ خَلْق را آزاد کردم
رَوانِ عاشقان را شاد کردم

دَهانِ اژدَها را بَردَریدم
طَریقِ عشق را آباد کردم

زِ آبی من جهانی بَرتَنیدم
پس آن گَهْ آب را پُرباد کردم

بِبَستم نَقْش‌‌ها بر آبْ کان را
نه بر عاج و نه بر شِمْشاد کردم

زِ شادی نَقْشْ خود جانْ می‌دَرانَد
که من نَقْشِ خودش میعاد کردم

زِ چاهی یوسُفان را بَرکَشیدم
که از یعقوبِ ایشانْ یاد کردم

چو خُسروْ زُلفِ شیرینان گرفتم
اگر قَصدِ یکی فرهاد کردم

زِهی باغی که من تَرتیب کردم
زِهی شهری که من بُنیاد کردم

جهان دانَد که تا من شاهِ اویَم
بِدادَم دادِ مُلْک و داد کردم

جهان دانَد که بیرون از جهانم
تَصوّر بَهرِ اِسْتِشْهاد کردم

چه اُستادانْ که من شَهْمات کردم
چه شاگردانْ که من اُستاد کردم

بَسا شیران که غُرّیدند بر ما
چو روبَهْ عاجز و مُنْقاد کردم

خَمُش کُن آن کِه او از صُلْبِ عشق است
بَسَسْتَش اینک من ارشاد کردم

وَلیک آن را که طوفانِ بَلا بُرد
فروشُد گر چه من فریاد کردم

مَگَر از قَعْرِ طوفانَش بَرآرَم
چُنان که نیست را ایجاد کردم

بَرآمَد شَمسِ تبریزی بِزَد تیغ
زبانْ از تیغِ او پولاد کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.