۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۸

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است
برق در اول پرواز نفس سوخته است

چه خیال است دل از داغ تسلی‌گردد
اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است

لاف را آینه‌پرداز محبت مکنید
به نفس هیچکس این شعله نیفروخته است

نتوان محرم تحقیق شد از علم و عمل
و ضعها ساخته و ما و من آموخته است

پاس اسرار محبت به هوس ناید راست
شمع بر قشقه و زنار چها سوخته است

ای نفس ‌مایه دکانداری غلفت تا چند
آسمان جنس سلامت به تو نفروخته است

از قماش بد و نیک دو جهان بیخبریم
چون حیا پیرهن ما نظر دوخته است

ذره‌ایی نیست که خورشید نمایی نکند
گرد راهت چقدر آینه اندوخته است

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد
اینقدر چاک گریبان زکه آموخته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.