۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۵

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است
چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است

دماغ منت عشرت‌کراست زین محفل
خوشم‌ که خندهٔ مینای می نمکریز است

زجنبش مژه بر ضبط اشک می‌ لرزم
که زخمهٔ رگ این ساز نشتر تیز است

کدام صبح که شامی نخفته در شغلش
صفای طینت امکان کدورت‌آمیز است

هزار سنگ شرر گشت و بال ناز افشاند
هنوز سعی‌ گداز من آبروریز است

سر هوای اقامت درین چمن مفراز
بهوش باش که تیغ گذشتگی تیز است

به طبع سنگ فسردن شرار می‌بندد
هوای عالم آسودگی جنون‌خیز است

شکست‌ ظرف حباب از محیط خالی ‌نیست
ز خود تهی ‌شده از هر چه ‌هست ‌لبریز است

دمیده‌ایم چو صبح از دم گرفتاری
غبار عالم پرواز ما قفس‌بیز است

کباب عافیتی‌، بگذر از هوس بیدل
دبیل صحت بیمار حسن پرهیز است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.