۳۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸۳

امروز مَها خویش زِ بیگانه ندانیم
مَستیمْ بِدان حَد، که رَهِ خانه ندانیم

در عشقِ تو از عاقلهٔ عقلْ بِرَستیم
جُز حالَتِ شوریدهٔ دیوانه ندانیم

در باغ به جُز عکسِ رُخِ دوست نبینیم
وَزْ شاخْ ب جُز حالَتِ مَستانه ندانیم

گفتند‌ دَرین دامْ یکی دانه نَهاده‌ست
در دامْ چُنانیم که ما دانه ندانیم

امروزْ ازین نُکته و افسانه مَخوانید
کَاْفسون نَپَذیرد دل و افسانه ندانیم

چون شانه در آن زُلفْ چُنان رفت دلِ ما
کَزْ‌‌ بی‌‌خودیْ از زُلفِ تو تا شانه ندانیم

باده دِهْ و کَم پُرس که‌ چَندُم قَدَح است این
کَزْ یادِ تو ما باده زِ پیمانه ندانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.