۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۵

خط لعلت غبار حیرت‌افزاست
زمرد از رگ این لعل پیداست

ز غارت‌کاری دور نگاهت
به روی باده رنگ نشئه عنقاست

ز بیدادت بهار ناز رنگین
ز رفتار تو کار فتنه بالاست

در آن محفل‌که درد عشق ساقی‌ست
تمنا باده است و ناله میناست

هنرجمعیت ما را برآشفت
ز جوهر نسخهٔ آیینه اجزاست

بهار عجز امکان را کفیلیم
شکست هرچه باشد خندهٔ ماست

سراسر خوب غفلت می‌پرستیم
خیال پوچ سخت افسانه پیراست

زکف‌، گرداب‌، دارد پنبه درگوش
که غافل از خروش موج دریاست

فنا سامان‌کن و مست غنا باش
که در خاک آنچه می‌خواهی مهیاست

به هرجا دامی افکنده‌ست صیاد
بهار نرگسستان تمناست

برون میتاز از این نه حلقه زنجیر
جنون عاشقان یک نشئه بالاست

سحر درپرتو خورشید محو است
به هرجا طبع‌، روشن شدم نفس‌کاست

ز رنگین جلوه‌های یار بیدل
رگ‌گل دسته بند حیرت ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.