۴۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸۱

ما آتشِ عشقیم که در موم رَسیدیم
چون شمعْ به پروانهٔ مَظْلوم رَسیدیم

یک حَملهٔ مَردانهٔ مَستانه بِکَردیم
تا عِلْم بِدادیم و به مَعْلوم رَسیدیم

در مَنْزِلِ اوَّلْ به دو فَرسنگیِ هستی
در قافلهٔ اُمَّتِ مَرْحوم رَسیدیم

آن مَهْ که نه بالاست نه پَست است، بِتابید
وان جا که نه محمود و نه مَذْمومْ رَسیدیم

تا حَضرتِ آن لَعْل که در کَوْن نگُنجَد
بر کوریِ هر سنگْ دلِ شومْ رَسیدیم

با آیَتِ کُرسی به سویِ عَرش پَریدیم
تا حَیّ بِدیدیم و به قَیّوم رَسیدیم

امروز از آن باغْ چه با بَرگ و نَواییم
تا ظَنْ نَبَری خواجه که مَحْروم رَسیدیم

ویرانه به بومان بِگُذاریم چو بازان
ما بومْ نِه ایم، اَرچه دَرین بوم رَسیدیم

زُنّار گُسَسْتیم بَرِ قیصرِ رومی
تبریز بِبَر قِصّه که در روم رَسیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.