۲۸۸ بار خوانده شده
باز آب شمشیرت از بهار جوشیها
داد مشت خونم را یادگل فروشیها
ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم
کرد شمع این محفل داغم از خموشیها
یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن
زین دوپرده بیرون نیست ساز عیبپوشیها
مایهدار هستی را لاف ما و من ننگ است
بیبضاعتان دارند عرض خودفروشیها
زاهدی نمیدانم تقویی نمیخواهم
سینه صافیی دارم نذر درد نوشیها
سازمحفل هستی پرگسستن آهنگاست
از نفسکه میخواهد عافیت سروشیها
محرم فنا بیدل زیر بارکسوت نیست
شعلهجامهای دارد از برهنه دوشیها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
داد مشت خونم را یادگل فروشیها
ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم
کرد شمع این محفل داغم از خموشیها
یا تغافل از عالم یا ز خود نظر بستن
زین دوپرده بیرون نیست ساز عیبپوشیها
مایهدار هستی را لاف ما و من ننگ است
بیبضاعتان دارند عرض خودفروشیها
زاهدی نمیدانم تقویی نمیخواهم
سینه صافیی دارم نذر درد نوشیها
سازمحفل هستی پرگسستن آهنگاست
از نفسکه میخواهد عافیت سروشیها
محرم فنا بیدل زیر بارکسوت نیست
شعلهجامهای دارد از برهنه دوشیها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.