۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۰

جانم به فِدا بادا، آن را که‌‌ نمی‌‌گویم
آن روزْ سیه بادا، کو را بِنِمی جویم

یک باره شَوَم رُسوا در شهر، اگر فردا
من بر دَرِ دل باشم، او آید در کویَم

گفتم‌ صَنَمِ مَهْ رو گَهْ گاهْ مرا می‌جو
کَزْ دَرد به خونِ دلْ رُخساره‌‌ هَمی‌‌شویَم

گفتا که‌ تو را جُستم در خانه، نَبودی تو
یا رَب که چُنین بُهتانْ می‌گوید در رویَم

یک روز غَزَل گویان، وَاللّه سِپارَم جان
زیرا که چو مو شُد جان، از بس که‌‌ هَمی‌‌مویَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.