۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲

ا‌ی داغ‌کمال تو عیان‌ها و نهانها
معنی به نفس محو و عبارت به زبانها

خلقی به هوای طلب‌گوهر وصلت
بگسسته چو تار نفس موج، عنانها

بس دیده‌که‌شد خاک و نشد محرم دیدار
آیینهٔ ما نیز غباری‌ست از آنها

تا دم زند از خرمی‌گلشن صنعت
حسن از خط نو خیز برآورده زبانها

دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت
درد نفس سوخته سر جوش فغانها

انجاکه ‌سجود تو دهد بال خمیدن
چون تیر توان جست به پروازکمانها

توفان غبار عدمیم آب بقاکو
دریا به میان محو شد از جوش‌کرانها

پیداست به میدان ثنایت چه شتابد‌
دامن ز شق خامه شکسته‌ست بیانها

تا همچو شرر بال‌گشودم به هوایت
وسعت زمکان‌گم شد وفرصت ززمانها

بیدل نفس سوختهٔ ما چه فروشد
حیرت همه جا تخته نموده‌ست دکانها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.