۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲

چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برون‌آ

نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق
دمی جنون‌کن وزین دخمه‌های پست برون آ

جهان رنگ چه دارد به جز غبار فسردن
نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ

ثمرکجاست درین باغ‌گو چو سرو و چنارت
ز آستین طلب صدهزار دست برون آ

منزه است خرابات بی‌نیاز حقیقت
تو خواه سبحه‌شمر خواهی می‌پرست برون آ

قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت
ز خانه‌ای‌که بنایش‌کند نشست برون آ

غبار آن‌همه محمل به‌دوش سعی ندارد
به پای هرکه ازین دامگاه جست برون آ

امید و یاس وجود و عدم غبار خیال است
ازآنچه‌نیست مخور غم از آنچه هست‌برون آ

مباش محوکمان‌خانهٔ فریب چو بیدل
خدنگ نازشکاری زقید شست برون آ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.