۵۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۳

شاگردِ تو می‌باشم، گَر کودن و کَژْپوزَم
تا زانْ لبِ خَندانَت، یک خنده بیاموزم

ای چَشمهٔ آگاهی شاگردْ‌‌ نمی‌‌خواهی؟
چه حیله کُنم تا منْ خود را به تو دَردوزَم؟

باری، زِ شِکافِ دَر، بَرقِ رُخِ تو بینم
زان آتشِ دِهلیزیْ صد شمعْ بَراَفْروزم

یک لحظه بَری رَخْتم در راه، که‌ عَشّارَم
یک لحظه رَوی پیشَم، یعنی که قَلاوزم

گَهْ در گُنَهَم رانی، گَهْ سویِ پشیمانی
کَژْ کُن سَر و دُنْبَم را، من هَمزهٔ مَهْموزم

در حَوْبه و در توبه، چون ماهیِ بر تابه
این پَهْلو و آن پهلو، بر تابه‌‌ هَمی‌‌سوزم

بر تابه تواَم گَردان این پَهْلو و آن پَهْلو
در ظُلْمَتِ شب با تو، بَرّاق‌تر از روزم

بس کُن، همه تَلْوینَم، در پیشه و اندیشه
یک لحظه چو پیروزه، یک لحظه چو پیروزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.