۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما
چنگ می‌گردیم اگر یک ناله برداریم ما

عاشقان را صندل آسودگی دردسرست
تا به سر، دردی نباشد، دردسر داریم ما

ازکمال ما م‌می‌پرسی‌که چون آه حباب
در خود آتش می‌زنیم از بس اثر داریم ما

خاک گردیدیم و از ما آبرویی گل نکرد
رنگ و بوی سبزه‌های پی سپر داریم ما

هرقدر افسرده گردد شعله از خود می‌رود
در شکست بال‌، پرواز دگر داریم ما

شش‌جهت آیینه‌دار شوخی اظهاراوست
نیست جزمژگان حجابی راکه برداریم ما

هیچ آهی سر نزدکز ماگدازی‌گل نکرد
همچو دل در آب‌گردیدن جگرداریم‌ما

ما وصبح ازیک‌مقام احرام‌وحشت بسته‌ایم
از نفس غافل نخواهی بود پر داریم ما

رفع‌کلفت از مزاج تیره‌بختان مشکل است
همچو داغ لاله شام بی‌سحر داریم ما

انفعال هستی از ما برندارد مرگ هم
خاک اگرگردیم آبی در نظر داریم ما

سجده بالینیم‌، از سامان راحتها مپرس
همچواشک خود جبین در زیرسر داریم‌ما

بیدل از ما ناتوانان دعوی جرأت مخواه
کم زدن از هرچه‌گویی بیشتر داریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.