۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹

پیش توانگرمنشان‌، پهلوی لاغر مگشا
دست‌به‌هر دست‌مده‌، چشم به‌هردرمگشا

تا زیقینت به‌گمان‌، چشم نپوشند خسان
بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا

همت تمکین نظرت نیست کم ازموج‌گهر
جیب حیا تا ندری خاک شووپرمگشا

تا نفتد شمع صفت‌آتش‌ غارت به سرت
در بر محفل ز میانت‌کمر زر مگشا

آب رخ‌کس نرود جز به تقاضای هوس
شیشه تهی‌گیر ز می یا لب ساغر مگشا

گر به خود افتد نگهت‌، پشم نداردکلهت
ننگ‌کلی تا نکشی در همه جا سرمگشا

لب به‌هم آر از من وما، وعظ و بیان پرمسرا
پشت ورخ این دو ورق ته‌کن و دفتر مگشا

ماتم هم در نظر است انجمن عبرت ما
چشمی اگر بازکنی بی‌مژهٔ تر مگشا

ای نفست صبح ازل تا ابدت چیست جدل
یک‌سرت‌ز رشته‌بس‌است آن‌سر دیگرمگشا

بیدل از آیینهٔ ما غیر ادب‌گل نکند
خون تحیر به خیال از رگ جوهر مگشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.