۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۸

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را
به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست
ز بار دل به زمین خفته‌گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است
درین بساط‌گرانخیزی است حامله را

ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست
به طبع‌کوه اثر افزونتر است زلزله را

محبت از من و تو رنگ امیتازگداخت
تری و آب سزاوار نیست فاصله را

به‌کج ادایی حسن تغافلت نازم
که یاد اوگلهٔ ناز می‌کندگله را

چوصبح یک دونفس مغتنم شمربیدل
مکن دلیل اقامت چو زاهدان چله را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.