۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

مکن ز شانه پریشان دماغ‌گیسو را
مچین به چین غضب آستین ابرورا

نگاه را مژه‌ات نیست مانع وحشت
به سبزه‌ای نتوان بست راه آهو را

به کنه مطلب عشاق راه بردن نیست
گل خیال تو بیرون نمی‌دهد بو را

سری‌که نشئه‌پرست دماغ استغناست
به‌کیمیا ندهد خاک آن سرکو را

عتاب لاله‌رخان عرض جوهر ذاتی‌ست
ز شعله‌ها نتوان بردگرمی خو را

کجا به‌کشتن ما حسن می‌کندتقصیر
که زیر تیغ نشانده‌ست نرگس او را

خط غرور مخوان آنقدر ز لوح هوا
یکی مطالعه‌کن سرنوشت زانو را

خجالت من و ما آبیار مزرع ماست
عرق سحاب بهاراست رستن مو را

چو سایه‌عمر به افتادگی گذشت اما
به هیچ جای نکردیم‌گرم پهلو را

به دامن شب ما از سحر مگیر سراغ
بیاض دیده به خواب است چشم آهو را

ز پیچ وتاب میانش بیان مکن بیدل
به چشم مردم عالم میفکن این مو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.