۲۹۲ بار خوانده شده
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا
به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا
به فرصت نگه آخر است تحصیلم
برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا
طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست
به آب آینهٔ دل سرشتهاند مرا
کجا رومکه شوم ایمن زلب غماز
به عالم آدمیان هم فرشتهاند مرا
چگونه تخم شرارم به ریشه دل بندد
همان به عالم پروازکشتهاند مرا
فلک شکارکمندیست سرنگونی من
ندانم از خم زلفکه هشتهاند مرا
تپیدن نفسم، تارکسوت شوقم
که در هوای تو بیتاب رشتهاند مرا
ز آه بیاثرم داغ خامکاری خویش
به آتشیکه ندارم برشتهاند مرا
چوچشم بسته معمای راحتم بیدل
به لغزش نی مژگان نوشتهاند مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا
به فرصت نگه آخر است تحصیلم
برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا
طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست
به آب آینهٔ دل سرشتهاند مرا
کجا رومکه شوم ایمن زلب غماز
به عالم آدمیان هم فرشتهاند مرا
چگونه تخم شرارم به ریشه دل بندد
همان به عالم پروازکشتهاند مرا
فلک شکارکمندیست سرنگونی من
ندانم از خم زلفکه هشتهاند مرا
تپیدن نفسم، تارکسوت شوقم
که در هوای تو بیتاب رشتهاند مرا
ز آه بیاثرم داغ خامکاری خویش
به آتشیکه ندارم برشتهاند مرا
چوچشم بسته معمای راحتم بیدل
به لغزش نی مژگان نوشتهاند مرا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.