۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵

گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا
می‌کشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را

می‌دهد طرز خرم فتنه پیکر قامتت
پیچ وتاب جوهر از موی میان شمشیر را

از خم ابروی خونریزتو هر جا دم زند
عرض جوهر می‌شود مهر زبان شمشیر را

ای فغان بگذر ز چرخ و لامکان تسخیر باش
چند در زیر سپرکردن نهان شمشیر را

جوهرتجرید قطع الفت خویش است وبس
بر سر خود می‌توان‌کرد امتحان شمشیر را

علم در هر طبع سامان بخش استعداد اوست
تا به خون برده‌ست جوهر موکشان شمشیر را

گر امان خواهی زگردون سربه‌جیب خاک دزد
ورنه رحمی نیست بر عریان‌تنان شمشیر را

دستگاه آیینهٔ بیباکی بدگوهر است
می‌کند آب اینقدر آتش عنان شمشیر را

خون صیدم از ضعیفی یک چکیدن‌وار نیست
شرم می‌ترسم‌کند آب روان شمشیر را

اینقدر ابروی خوبان گوشه‌گیریها نداشت
کرد بیدل فکر صید من‌کمان شمشیر را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.