۳۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴۰

بِنِه ای سَبز خِنْگِ من، فَرازِ آسُمان‌ها سُم
که بِنْشَست آن مَهِ زیبا، چو صد تَنگِ شِکَر پیشُم

روان شُد سویِ ما کوثَر، پُر از شیر و پُر از شِکَّر
بِدَرّان مَشکِ سَقّا را، بِزَن سنگیّ و بِشْکَن خُم

یکی آهویِ جان پَرور، بَرآمَد از بیابانی
که شیرِ نَر زِبیم او، زَنَد بر ریگِ سوزانْ دُم

همه مَستیم ای خواجه به روزِ عید می‌مانَد
دُهُلْ مَست و دُهُل زَنْ مَست و بی­خودْ می‌زَنَد لُم لُم

دَرآمَد عقلْ در میدان، سَرِ انگشت در دَندان
که با سَرمَست و با حیران، چه گفتم من که اَلْهاکُم؟

یکی عاقلْ میانِ ما به دارو هم‌ نمی‌یابد
دَرین زنجیرِ مَجنونان، چه مَجنون می‌شود مَردم

به نَزدِ من یکی ساغَر، بِه از صد خانه پُرزَر
بِریزم بر تَنِ لاغَر، از آن باده یکی قُمْقُم

میانِ روزه دارانْ خَوش، شرابِ عید دَرمی کَش
نه آن مَستی که شب آیی، زِ تَرسِ خَلْق چون کَزْدم

بِخور‌ بی‌رَطْل و‌ بی‌کوزه، میی کو بِشْکَنَد روزه
نه زَانگورست و نی شیره، نی از طُزْغو، نی از گندم

شرابی نی که دَرریزی، سَحَر مَخْمور بَرخیزی
دروغین است آن باده، از آن افتاده کوتَه دُم

دَهان بَربَند و مَحْرَم شو، به کعبه‌‌‌‌یْ خامُشان می‌رو
پَیاپِی اَنْدَرین مَستی، نه اُشتُر جو و نی جُمْجُم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.