۶۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

تا کِی به حَبْسِ این جهانْ من خویش زندانی کُنم؟
وَقت است جانِ پاک را، تا میرِ میدانی کُنم

بیرون شُدم زآلودگی، با قُوَّتِ پالودگی
اورادِ خود را بعد ازین، مَقْرونِ سُبحانی کُنم

نیزه به دستم داد شَه، تا نیزه بازی‌ها کُنم
تا کِی به دستِ هر خَسی، من رَسمِ چوگانی کُنم؟

آن پادشاهِ لَمْ یَزَل، داده‌ست مُلْکِ بی‌خَلَل
باشد بَتَر از کافِری، گَر یادِ دَربانی کُنم

چون این بِنا بَرکَنده شُد، آن گریه هامان خنده شُد
چون در بِنا بَستَم نَظَر، آهنگْ در بانی کُنم

ای دل مرا در نیم شب، دادی زِدانایی خَبَر
اکنون به تو در خَلْوَتَم، تا آنچه می‌دانی کُنم

در چاه تُخمی کاشتن، بی‌عقل را باشد رَوا
این جا به دادِ عقلِ کُل، کِشتِ بیابانی کُنم

دشوارها رفت از نَظَر، هر سَدّ شُد زیر و زَبَر
بر جایِ پا چون رُست پَر، دَورانْ به آسانی کُنم

در حَضرتِ فَردِ صَمَد، دلْ کِی رَوَد سویِ عَدَد؟
در خوانِ سُلطانِ اَبَد، چون غیرِ سَرخوانی کُنم؟

تا چند گویم؟ بس کُنم، کَم یادِ پیش و پَس کُنم
اَنْدَر حضورِ شاهِ جان، تا چند خَطّ خوانی کُنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.