۳۶۱ بار خوانده شده

عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد
عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش
در نسازد به جهانی که کرانی دارد

دل بیدار ندادند به دانای فرنگ
این قدر هست که چشم نگرانی دارد

عشق ناپید و خرد می گزدش صورت مار
گرچه در کاسهٔ زر لعل روانی دارد

درد من گیر که در میکدها پیدانیست
پیر مردی که می تند و جوانی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید
گوهر بعدی:درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.