۳۷۰ بار خوانده شده

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید
جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر
وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام
هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید

ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی
در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید

از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ
جگر بحر شکافید و به سینا نرسید

عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت
شرر ماست که برجست و به پروانه رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:لاله صحرایم از طرف خیابانم برید
گوهر بعدی:عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.