۳۰۴ بار خوانده شده

به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را

به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را
بتو باز می سپارم دل بیقرار خود را

چه دلی که محنت او ز نفس شماری او
که بدست خود ندارد رگ روزگار خود را

بضمیرت آرمیدم تو بجوش خود نمائی
بکناره برفکندی در آبدار خود را

مه و انجم از تو دارد گله ها شنیده باشی
که بخاک تیره ما زده ئی شرار خود را

خلشی به سینهٔ ما ز خدنگ او غنیمت
که اگر بپایش افتد نبرد شکار خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جانم در آویخت با روزگاران
گوهر بعدی:بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.