۳۱۸ بار خوانده شده

شو پنهاور و نیچه

مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید
خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید

بد گفت فطرت چمن روزگار را
از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید

داغی ز خون بی گنهی لاله را شمرد
اندر طلسم غنچه فریب بهار دید

گفت اندرین سرا که بنایش فتاده کج
صبحی کجا که چرخ درو شامها نچید

نالید تا به حوصلهٔ آن نوا طراز
خون گشت نغمه و ز دو چشمش فرو چکید

سوز فغان او بدل هدهدی گرفت
با نوک خویش خار ز اندام او کشید

گفتش که سود خویش ز جیب زیان بر آر
گل از شکاف سینه زر ناب آفرید
درمان ز درد ساز اگر خسته تن شوی
خوگر به خار شو که سراپا چمن شوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جمعیت الاقوام
گوهر بعدی:فلسفه و سیاست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.