۳۵۰ بار خوانده شده

جهان عشق نه میری نه سروری داند

جهان عشق نه میری نه سروری داند
همین بس است که آئین چاکری داند

نه هر که طوف بتی کرد و بست زناری
صنم پرستی و آداب کافری داند

هزار خیبر و صد گونه اژدر است اینجا
نه هر که نان جوین خورد حیدری داند

بچشم اهل نظر از سکندر افزون است
گداگری که مآل سکندری داند

به عشوه های جوانان ماه سیما چیست؟
در آبه حلقهٔ پیری که دلبری داند

فرنگ شیشه گری کرد و جام و مینا ریخت
به حیرتم که همین شیشه را پری داند

چه گویمت ز مسلمان نا مسلمانی
جز اینکه پور خلیل است و آزری داند

یکی به غمکدهٔ من گذر کن و بنگر
ستاره سوخته ئی کیمیا گری داند

بیا به مجلس اقبال و یک دو ساغر کش
اگرچه سر نتراشد قلندری داند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:مثل آئینه مشو محو جمال دگران
گوهر بعدی:خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.