۳۰۰ بار خوانده شده

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند

سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند
کلهٔ جم به گدای سر راهی بخشند

در ره عشق فلان ابن فلان چیزی نسیت
ید بیضای کلیمی به سیاهی بخشند

گاه شاهی به جگر گوشهٔ سلطان ندهند
گاه باشد که بزندانی چاهی بخشند

فقر را نیز جهانبان و جهانگیر کنند
که به این راه نشین تیغ نگاهی بخشند

عشق پامال خرد گشت و جهان دیگر شد
بود آیا که مرا رخصت آهی بخشند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
گوهر بعدی:نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می آئی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.