۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

بَقا اَنْدَر بَقا باشد، طَریقِ کَم زنان، ای دل
یَقین اَنْدَر یَقین آمد قَلّنْدَر بی‌گُمان، ای دل

به هر لحظه زِتَدبیری، به اقلیمی رَوَد میری
زِجاه و قُوَّتِ پیری، که باشد غَیب دان، ای دل

کجا باشید صاحِب دل، دو روز اَنْدَر یکی مَنْزِل
چو او را سَیر شُد حاصِل، از آن سویِ جهان، ای دل

چو بُگْذشتی تو گَردون را، بِدیدی بَحْرِ پُر خون را
بِبین تو ماهِ بی‌چون را، به شهرِ لامَکان، ای دل

زَبونِ آن کَشش باشد، کسی کانْ رَهْ خوشَش باشد
رَوانَش پُر چَشش باشد، زِهی جان و رَوان، ای دل

دَهَد نوری طبیعت را، دَهَد دادی شَریعَت را
چو بِسْپارَد وَدیعَت را، بِدان سَرحَدِّ جان، ای دل

شُنودی شَمسِ تبریزی، گُمان بُردی ازو چیزی
یکی سِرّیْ دل آمیزی، تو را آمد عِیان، ای دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.