۳۱۲ بار خوانده شده

سرنوشت

اعرابئی به دجله کنار از قضای چرخ
روزی به نیستانی شد ره سپر همی

ناگه ز کینه توزی گردون گرگ خوی
شیری گرسنه گشت بدو حمله ور همی

مسکین ز هول شیر هراسان و بیمناک
شد بر قراز نخلی آسیمه سر همی

چون بر فراز نخل کهن بنگریست مرد
ماری غنوده دید در آن برگ و بر همی

گیتی سیاه گشت به چشمش که شیر سرخ
بودش به زیر و مار سیه بر زبر همی

نه پای آنکه آید ز آن جایگه فرود
نه جای آن که ماند بر شاخ تر همی

خود را درون دجله فکند از فراز نخل
کز مار گرزه وارهد و شیر نر همی

بر شط فرو نیامده آمد به سوی او
بگشاده کام جانوری جان شکر همی

بیچاره مرد ز آن دو بلا گرچه برد جان
درماند عاقبت به بلای دگر همی

از چنگ شیر رست و ز چنگ قضا نرست
القصه گشت طعمه آن جانور همی

جادوی چرخ چون کند آهنگ جان تو
زاید بلا و حادثه از بحر و بر همی

کام اجل فراخ و تو نخجیر پای بند
دام قضا وسیع و تو بی بال و پر همی

ور ز آنکه بر شوی به فلک همچو آفتاب
صیدت کند کمند قضا و قدر همی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:موی سپید
گوهر بعدی:پاداش نیکی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.